خسته که باشی

ساخت وبلاگ
میزان اضطراب و ناخوشی‌ای که تیکه‌ی آخر fellow travelers بهم داد خیلی زیاده. انگار که دوباره یه نوجوون گنده و با صورت پر ازجوشم که روشون پنکیک می‌زنم و هرروز می‌رم مدرسه. انگار که دوباره تو تختم دراز کشیدم و نمی‌دونم از شدت استیصال چه کار کنم و ناچار هرچنددقیقه گوشی‌مو برمی‌دارم و مکالمه‌ای که اتفاق افتاده رو مرور می‌کنم. این چندروز همش داشتم love is overtaking me رو گوش دادم و تیکه‌ی آخر سریال رو مرور کردم. وقتی تیم با نابا‌وری به ا‌ون دختره می‌گه نمی‌دونم چرا تو گزینش رد شدم و بهش می‌گه که این یعنی تا آخر عمر اجازه ندارم شغل فدرال داشته باشم، حتما یکی علیهم گزارش رد کرده. دختره خیلی آروم می‌گه من می‌دونم کی این کارو کرده، هاکنیز. تیم قاطی می‌کنه و می‌گه نه، هاکینز همچین آدمی نیست، غیرممکنه. دختره که نمی‌خواد کاملا تیم رو خورد کنه، می‌گه چرا تیم، هاکینز دقیقا همچین آدمیه. تیم از رستوران میاد بیرون و تندتند خودشو می‌رسونه به بیمارستانی که بچه‌ی هاوک توش به دنیا اومده. می‌رسه پشت شیشه‌ای که بچه‌های تازه‌به‌دنیا‌اومده از پشتش معلومن. درحالی که صورتش از عرق خیسه از یکی می‌پرسه‌‌ آقای فولر کجاست؟ و بهش می‌گن رفته خونه که وسایل بچه رو بیاره. یه لحظه میاد خارج شه از اون راهرو ولی مکث می‌کنه و می‌ره پشت شیشه وایمیسته و بچه‌ها رو نگاه می‌کنه. جکسون، پسر هاوک، رو نگاه می‌کنه و گریه‌ش می‌گیره. اشکش با عرق صورتش قاطی می‌شه و ما فقط می‌تونیم مطمئن بشیم که تصمیمش عوض شده و نمی‌ره دنبال هاوک تا باهاش حرف بزنه. انگار که یهو این شکلی می‌شه که شت، طرف مقابلش واقعا یه زندگی جدید برای خودش پیدا کرده و اون تنها کاری که می‌تونه بکنه اینه که اینو بپذیره. وقتی از بازیگر تیم می‌پرسن چرا توی اون صحنه خسته که باشی...ادامه مطلب
ما را در سایت خسته که باشی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khalang بازدید : 26 تاريخ : پنجشنبه 5 بهمن 1402 ساعت: 21:48

دیروز که پرنیان رو دیدم بعد از هفته‌ی وحشتناکی که گذرونده بودم، به‌قول خودش انگار یکی سرمو قبل از این که خفه شم از آب بیرون آورده بود و اجازه داد نفس بکشم دوباره. توی هفته‌ای که گذشت فهمیدم بهم دروغ گفته شده تا ازم استفاده شه. حقیقت، عامدانه گزیده‌گزیده بهم منتقل شده تا با چیزها مخالفت نکنم. توی هفته‌ای که گذشت مجبور شدم برگردم به فضایی که ۱۰ ماه پیش ازش فرار کرده بودم و انقدر این ۱۰ ماه رو آروم و بدون دردسر گذرونده بودم که اصلا یادم رفته بود، بودن تو اون فضا چجوریه، بودن تو اون جهنم چه حسی داره. توی هفته‌ای که گذشت مجبور شدم، تو ذهنم دنبال خاطراتی بگردم که تو کل این ۱۰ ماه سعی کرده بودم از ذهنم پاکشون کنم. مجبور شدم تاریخ‌هایی رو پیدا کنم که انقدر نسبت بهشون احساس ناخوشایندی داشتم، هرگز جایی ثبتشون نکرده بودم. این هفته دست کردم تو زخم‌هایی که کم‌کم ردّی هم ازشون نمونده بود و مجبور شدم جای زخم‌ها رو به آدم‌هایی نشون بدم که هیچ‌وقت فکرشو نمی‌کردم. مجبور شدم برای آدم‌ها درباره‌شون توضیح بدم. حرف‌هایی که شاید فقط به پرنیان و زینب زده بودم و جلوی اون‌ها هم راحت نبودم در موردشون حرف بزنم. این هفته فهمیدم یک سال با کسی دوست بودم که به ساده‌ترین قواعد اخلاقی هم پایبند نیست. بارها و بارها مجبور شدم فکر کنم، مشورت کنم و سرچ کنم که چه چیزی اخلاقیه و چه چیزی اخلاقی نیست. ازنو بابت دردهایی که خودم و آدم‌ها تجربه کردیم عصبانی شدم، بارها و بارها کنار آدم‌ها عصبانی شدم. توی مترو با صدای بلند وویس فرستادم. نتونستم تمرکزم رو جمع کنم و امتحان حافظ و نحو ۲ رو خیلی بد دادم. معده‌درد عصبی‌م برگشت و هر چیزی که خوردم رو بالا آوردم. این هفته نصف‌شب‌ها کنار کاسه‌ی توالت وحشت کردم از این که نکنه تموم خسته که باشی...ادامه مطلب
ما را در سایت خسته که باشی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khalang بازدید : 31 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 17:25

زندگی سخت حالا هرچی تو بگو سخت نگیر

خسته که باشی...
ما را در سایت خسته که باشی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khalang بازدید : 153 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 5:27

دلم نمی خواد ولی شاید مرگ بعضیا بهتر.

خسته که باشی...
ما را در سایت خسته که باشی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khalang بازدید : 170 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 5:27

نويسنده :Z_m

تاريخ: شنبه ۹ دی ۱۳۹۶ ساعت: 18:34

پدر مریم اومد برای لوله کشی کلی زحمت کشید .چندبار رفت اومد.الان به نمایندگی زنگ زدیم بیا نصب کن تمام.خداحافظ روزایی که با دست لباس میشستیم سلام ماشین لباس شویی

خسته که باشی...
ما را در سایت خسته که باشی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khalang بازدید : 149 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 5:27

نويسنده :Z_m

تاريخ: شنبه ۹ دی ۱۳۹۶ ساعت: 18:45

خداروشکر رسید.مامان که هنوز قضیه پدر رو تکرار می کن سردرد انداخت ما رو حق دارالبته

خسته که باشی...
ما را در سایت خسته که باشی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khalang بازدید : 205 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 5:27

مادرم و خودم ماشین لباسشویوخواستم.همین

خسته که باشی...
ما را در سایت خسته که باشی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khalang بازدید : 181 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 5:27

مثل گربه میمونه .بی چشمو روح.هه.خجالت نمیکشه

خسته که باشی...
ما را در سایت خسته که باشی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khalang بازدید : 185 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 5:27

امروز رفتم کلاس خیاطی دامن ۶ترک یاد داد همون پلیسه.قرار برم کلاس کامپیوتر باید بخوابم.امروز تولد یکیوتبریک گفتم البته اگه درست یادم مونده باشه و اگر درست گفت باشه.دیشب دایی امین با همسر و فرزند خونه امون بودن.با داداشم و بابام رفت استخر.چشمان قرمز ,قرمز بود.بابت کلر زیاد آب.زدن سونام ترکوندن.خلاصه خوش گذشت بهشون.

خسته که باشی...
ما را در سایت خسته که باشی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khalang بازدید : 181 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1396 ساعت: 15:57

خانوم.خ رو دیدم حالم بد شد یهو .دوست نداشتم ببینمش.امروز۴تا الگو دامن یاد گرفتیم.باید پیاده اش کنیم.نمیدونم چرا وقتی یادی از کسی نمی کنم.اونم یادی از من نمیکن.فلسفه اش چیه خب.کلا از کسی یاد نکنم دیگه منو فراموش می کنه فکر کنم.چقدر دروغ آدما زود رو میشه.و چقدر دل ساده ما دل میبنده.مثلا عاشق میشه زجر میکشه.اون.عاشق نبود ولی منم بودم.خاطرات تلخ زیاد .شیرین کم.لیلا کجایی؟

خسته که باشی...
ما را در سایت خسته که باشی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khalang بازدید : 176 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1396 ساعت: 15:57